ای کاش بساط همه ی ظلمتکده ها برچیده می شد و افق روشن مهربانی ات ظهور میکرد و تب سینه های گرم و مضطرب رمیده میشد ...
ای کاش زودتر، عطش قلب های داغدار ملتهب، فرو می نشست ... وای کاش صدای امواج گریه و ناله های غریبانه تسکین داده میشد...
از این زمانه تلخ غربت ،گلایه دارم... میشود روزی بیاید که صدای انا المهدی تو گوش فلک را پر کند... و دیدگان خاموش ما را روشنی بخشد... میشود این هجر فراق، به وصال عزیزمان به سر آید...؟
« مهدی جان » روزگار، بی حضورت سرد و تاریک است ... درانتظار طلوع خورشید حضور تو، اشک حزن میریزم... و درلحظه های بی قرار سینه ی دلتنگم ؛ آهسته و پیوسته تو را می خوانم...
بیا ای ترنم زیبای بهار، بیا ای مرز بیکران هستی ، بیا ای خواهش دلهای خسته و ای راحت جانهای دلشکسته ، بیا که خسته ایم و طاقت دیدن نگاهت، صبرمان را ربوده است ...دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی